کد خبر: 1216960
تاریخ انتشار: ۰۲ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۴:۲۰
رضاخان به مثابه آلت فعل انگلستان برای پایدار کردن منافع این کشور در ایران
به منکرین انگلیسی بودن کودتای ۱۲۹۹ باید گفت، اگر اقدامات این دولت در یافتن و ارتقای رضاخان و همچنین تجهیز قزاقان و سپس ایجاد آمادگی و استعداد در تهران برای توفیق این حرکت نبود، آیا اساساً چنین اتفاقی روی می‌داد؟ یک نیروی ناتوان و فاقد مدیریت کارآمد و تجهیزات در حوالی قزوین، چگونه می‌توانست بدون معاضدت مادی و معنوی انگیسی‌ها به یکباره به پایتخت هجوم آورد و قدرت را به دست گیرد؟
نیما احمدپور
جوان آنلاین:‌فرا رسیدن سالروز کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، موسمی مغتنم است که پاره‌ای اسناد و تحلیل‌ها در این باره مورد بازخوانی قرار گیرد. مقالی که پیش‌روی دارید، درصدد بوده است تا نقش انگلستان در برکشیدن و به سلطنت رساندن رضاخان میرپنج را به مدد پاره‌ای روایات و تحلیل‌ها بازنمایاند. امید آنکه تاریخ‌پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 
 
 اردشیر جی: رضاخان را به آیرونساید معرفی کردم
به منکرین انگلیسی بودن کودتای ۱۲۹۹ باید گفت، اگر اقدامات این دولت در یافتن و ارتقای رضاخان و همچنین تجهیز قزاقان و سپس ایجاد آمادگی و استعداد در تهران برای توفیق این حرکت نبود، آیا اساساً چنین اتفاقی می‌افتاد؟ یک نیروی ناتوان و فاقد تجهیزات در حوالی قزوین، چگونه می‌توانست بدون معاضدت مادی و معنوی انگیسی‌ها به یکباره به پایتخت هجوم آورد و قدرت را به دست گیرد؟ در شناخت چند و، چون این فرآیند، نخست مروری بر وصیتنامه ارباب اردشیر جی مفید می‌نماید:
«در اکتبر سال ۱۹۱۷ بود که حوادث روزگار مرا با رضاخان آشنا کرد و نخستین دیدار ما، فرسنگ‌ها دور از پایتخت و در آبادی کوچکی در کنار جاده پیربازار، بین رشت و طالش صورت گرفت... رضاخان سواد و تحصیلات آکادمیک نداشت، ولی کشورش را می‌شناخت. ملاقات‌های بعدی من با رضاخان در نقاط مختلف و پس از متجاوز از یک سال بیشتر در قزوین و طهران صورت می‌گرفت. پس از مدتی که چندان دراز نبود، حس اعتماد و دوستی دوجانبه بین ما برقرار شد. او ترکی و روسی را تا حدی تکلم می‌کرد و به هر دو زبان به روانی دشنام می‌داد! به زبانی ساده، تاریخ و جغرافیا و اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران را برایش تشریح می‌کردم... حوادثی که منجر به قیام رضاخان شد، متعلق به تاریخ است. فقط می‌گویم که آنچه را هم که سید ضیاءالدین طباطبایی به عهده داشت، به خوبی انجام داد و محرک او هم خدمت به ایران بود، ولی شاید بیش از آنچه لازم یا مطلوب بود، تظاهر به همگامی با سیاست انگلیس می‌کرد. صحیح است که برچیده شدن رژیم قاجار به دست رضاخان، بدون کمترین تردید و ابهام به ضرر سیاست روس و لهذا مورد استقبال و حمایت انگلستان بود. نماینده وزارت خارجه بریتانیا معتقد بود کابینه مشیرالدوله سر و صورتی به اوضاع داده است، ولی آنچه را که من به نایب‌السلطنه هند گزارش دادم، این بود که خانه ایران از پای‌بست ویران است و قرارداد ۱۹۱۹ هم فاقد ارزش و هر چه زودتر باید به عنوان پیروزی برای ایران، باطل و لغو شود... عزیمت یا ماندن قوای نظامی بریتانیا در شمال ایران، تحت مداقه و مرور بود و این تدبیر اتخاذ شد که به نام همکاری نزدیک در مقابل خطر بلشویک‌ها و انقلابیون محلی، بهتر است قوای انگلیس و قزاق با یکدیگر وارد عمل شوند. این طرح ژنرال [آیرونساید]بود. در این مرحله به دستور وزارت جنگ در لندن و نایب‌السلطنه هند، همکاری نزدیک ژنرال [آیرونساید]و من آغاز شد. من برای نظرات رضاخان درباره نیروی قزاق، اعتبار فراوانی قائل بودم و سرانجام او را به [آیرونساید]معرفی کردم. از لحاظ تعریف سیاسی، رضاشاه اتوکرات است و اینکه در ایران ظواهر سیستم پارلمانی به چشم می‌خورد، ناقض این حقیقت نیست، زیرا ترکیب مجلس با نظر و تصویب نهایی شاه است و نه انتخاب مردم و رضاشاه نیازی ندارد که مجلس را به توپ ببندد. شناسایی و دوستی با رضاشاه، بزرگ‌ترین افتخار زندگی من است....» 
 
 ادموند آیرونساید: احمدشاه از عصبانیت می‌لرزید!
ادموند آیرونساید ژنرال انگلیسی، از کارسازان عمده کودتای ۳ اسفند بود. بی‌تردید یکی از مهم‌ترین نماد‌های وضعیت ایران در آن دوره، شرایط احمدشاه قاجار در قامت یک سلطان به شمار می‌رفت. وی در همان دوره با پادشاه دیداری داشت که گزارش آن را اینگونه به تاریخ سپرد: 
«وقتی شاه جوان و فربه را در آن لباس فراک خاکستری رنگ می‌دیدم که با شنیدن حرف‌هایم در حد عصبانیت می‌لرزید، با خود می‌گفتم دیدن انسانی، چون او درهم شکسته، در مقامی به آن اهمیت چقدر دردناک است. شاه می‌خواست مبلغی پول به حساب خود در بمبئی واریز کند و تنها راه امن به نظر او، ارسال این پول توسط پیک‌های ما به بغداد بود. ابتدا درک خواسته شاه، برایم دشوار بود، اما رفته رفته فهمیدم او مقداری تومان به صورت سکه‌های بزرگ به اندازه پنج فرانکی فرانسه دارد که نیم میلیون پاوند انگلیسی ارزش آنهاست. این را من به حدس می‌گویم، چون از وزن دقیق سکه‌های نقره اطلاعی نداشتم. می‌دانستم به تعدادی کامیون و نفرات مسلح، برای ارسال این محموله گرانبها به بغداد نیاز است. آنگاه حس کردم که شاه انجام چه جنایت سنگینی را می‌خواهد به گردنم بیندازد! ما برای خرید تومان و پرداخت حقوق کارکنانمان به این پول، در سراسر شرق آگهی داده بودیم و مسلماً آگهی ما در هندوستان هم منتشر شده بود. شاه که آن همه پول داشت، به جای فروش آن‌ها به ما و بانک شاهنشاهی ایران می‌خواست آن‌ها را به بمبئی بفرستد و به نرخ خوبی بفروشد. از او پرسیدم چرا پولی را که دارد، به بانک شاهنشاهی در تهران نمی‌سپارد؟ ولی او از پاسخ طفره رفت. انگار که چنان سؤالی، احتیاج به جواب ندارد. به او گفتم صدور پولی که ما برای وارد کردنش آن همه هزینه گزاف را متحمل می‌شویم، کار نادرستی است. او با لبخندی کنایه آمیز جواب داد شاید چنین باشد ژنرال عزیز! اما این را فراموش نکنید که همه مردم، در واقع خودخواهند! ایران با چنین فرمانروایی، چه می‌توانست بکند؟ با این حساب، آیا عجیب بود که کشور در منجلاب فرو رفته بود؟ ایران به مردی قوی نیاز داشت که نجاتش دهد، اما قدر مسلم اینکه هنوز چنان مردی را نیافته بود. برایم یک راز و یک معما شده بود که این کشور چگونه توانسته است استقلال خود را حفظ کند. زمانی تصور می‌رفت که این استقلال از دست رفته است. چون کشور میان بریتانیا و روسیه تزاری تقسیم شد. آیا چنان مبارزه‌ای، یک بار دیگر با روسیه شوروی آغاز خواهد شد؟....» 
 
 جلسه رضاخان با آیرونساید در گراندهتل قزوین
فرآیند کشف رضاخان و آماده‌سازی وی برای کودتا از سوی انگلستان، مراحل متنوعی دارد که باید آن‌ها را به گونه‌ای مستند بازخواند و شناخت. یکی از آخرین مراحل این رویکرد در دوره قبل از کودتا، دیدار رضاخان با ژنرال آیرونساید، کلنل اسمایس و چند انگلیسی دیگر در گراندهتل قزوین است. سرهنگ باقرخان مویان معروف به «بمبی» از دوستان و همراهان رضاخان در این فقره آورده است:
«چند روز قبل از حرکت قزاق‌ها از قزوین به طرف تهران، نزدیک غروب آفتاب در یکی از خیابان‌های قزوین به اتفاق رضاخان میرپنج، قدم زنان از هر دری صحبت می‌کردیم. رضاخان میرپنج پس از تشریح وضع عقب‌نشینی خود در جنگ‌های رشت، شروع به انتقاد از وضع سیاسی و اجتماعی کرد و گفت باید ما دست به دست یکدیگر داده، کشور عزیزمان را از این حال فلاکت و بدبختی نجات بدهیم و دیگر اجازه ندهیم که اجانب در آن تسلط داشته باشند. چون من از جایی خبر نداشتم و از بند و بست رضاخان میرپنج با اجانب بی‌اطلاع بودم، این اظهارات وی در من هیجانی تولید کرده، گفتم تا جان در بدن باشد، در پیشرفت چنین منظور مقدسی خودداری نخواهم کرد. بالاخره پس از پیمودن یکی دو خیابان، نزدیک گراند هتل قزوین رسیدیم. رضاخان میرپنج که در آن روز فرمانده قسمتی از آتریاد تهران بود، اظهار داشت من در این میهمانخانه با یکی دو نفر وقت ملاقات داده‌ام، خواهش می‌کنم شما نزدیک درب میهمانخانه بایستید تا من ملاقات کرده، زود مراجعت نمایم و به‌اتفاق به سربازخانه برگردیم. رضاخان میرپنج از پله‌ها بالا رفت و ملاقات بیش از نیم ساعت به طول انجامید. من آهسته از پله‌ها بالا رفته، به جست‌وجوی رضاخان از شکاف درب اتاق‌ها، نگاهی دزدیده می‌انداختم. تا اینکه مشاهده کردم رضاخان میرپنج با ژنرال آیرونساید و کلنل اسمایس و یکی دو نفر از افسران انگلیسی دیگر، مشغول مذاکره است. پس از مشاهده این احوال، آهسته از پله‌ها پایین آمدم. تقریباً نیم ساعت دیگر، رضاخان میرپنج هم پایین آمد و من ابداً به روی خود نیاوردم که او را در چنین حالی دیده‌ام. رضاخان میرپنج گفت خیلی ببخشید، مذاکرات ما قدری به طول انجامید و شما سرپا قدری خسته شدید، امیدوارم جبران نمایم. سپس قدم زنان به طرف سربازخانه حرکت کردیم. در بین راه رضاخان میرپنج دنباله اظهارات قبلی خود را گرفته، گفت باید کلیه افسران قزاق قزوین و تهران با یکدیگر متحد شده، اجنبیان را از ایران خارج و ایرانیان اجنبی پرست را معدوم سازند. این اظهارات تا اندازه‌ای، سوءظن مرا رفع کرد و با خود خیال کردم که شاید ملاقات او هم با افسران انگلیسی برای اجرای این منظور بوده است. دو روز بعد من از رئیس کل اردو‌ها (امیر موثق) مرخصی گرفته برای دیدن خانواده خود عازم تهران شدم. هنگام حرکت، رضاخان میرپنج از من ملاقاتی کرده و اظهار داشت پس از ورود به تهران محرمانه با افسران ارشد قزاق مذاکره نمایید که با ما در این زمینه هماهنگ شوند و مساعدت نمایند. من هم که چند روز قبل به تهران رفته بودم، بعضی از افسران را دیده بودم، قول مساعدت داده بودند. من در پاسخ رضاخان گفتم با افسران ژاندارمری هم مذاکره نمایم؟ رضاخان میرپنج گفت خیر، خیر، ابداً لازم نیست، زیرا کسانی دیگر با آن‌ها مذاکره کرده، از طرف آن‌ها خاطر جمع هستیم....» 
 
 کودتایی برای تثبیت استعمار انگلیس در ایران
بی‌تردید انجام کودتای ۳ اسفند، جایگزینی برای قرارداد ناکام ۱۹۱۹ به شمار می‌رفت. به واقع جناحی در وزارت خارجه دولت انگلستان به این نتیجه رسید که تسلط بر ایران را همه جانبه‌تر و در عین حال کم هزینه‌تر انجام دهد. از این روی تدبیر لُرد کروزن‌ها رنگ باخت و چرچیل‌ها میدان عمل یافتند. رضا سرحدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران این موضوع را به ترتیب پی آمده تحلیل کرده است:
«کودتای ۱۲۹۹، ارتباط مستقیم و عمیقی با سیاست‌های بریتانیا در ایران داشت، چراکه این کشور پیروز بزرگ جنگ جهانی اول بود و به واسطه موقعیت نیرومند خود در خاورمیانه و ایران، یکه‌تازی می‌کرد. در واقع بریتانیا اگرچه در پایان جنگ ضعیف شده بود، اما هنوز قدرتی نسبتاً چشمگیر بود، زیرا آلمان شکست خورده بود و اتحاد شوروی در آشوب جنگ داخلی به سر می‌برد. همین‌که جنگ پایان گرفت، سیاستگذاران انگلیسی به جست‌وجوی راه‌هایی برآمدند تا بتوانند موقعیت ممتاز و انحصاری‌شان را در ایران پایدار نگه دارند. قرارداد ۱۹۱۹، شروع پرقدرتی برای دستیابی به این هدف بود که با مخالفت افکار عمومی همراه شد. همکاری در جهت اجرای کودتای ۱۲۹۹، دومین اقدام حیاتی بریتانیا برای حفظ منافع و یکه‌تازی در ایران بود. بی‌شک تکیه زدن سیدضیاء بر مقام نخست‌وزیری احمدشاه در روز‌های پس از کودتا، سیاست خارجی دولت برآمده از آن را متمایل به انگلیس می‌ساخت. شاید در نگاه اول، الغای قرارداد ایران و انگلیس نقضی بر این تحلیل باشد، اما بنا بر برآورد دست‌اندرکاران کودتا، لغو این قرارداد می‌توانست برای دولت پشتیبانی اجتماعی کسب کند. نورمن و همکاران او به‌عنوان عوامل کودتای ۱۲۹۹، با سیدضیاء به توافق رسیده بودند که قرارداد ایران و انگلیس باید رد شود. بدون کنار گذاشتن آن، دولت جدید نمی‌توانست به کار بپردازد. رد قرارداد با اعلامیه‌ای همراه بود مبنی بر اینکه چنین اقدامی به‌منزله دشمنی با بریتانیای کبیر نیست و دولت جدید بی‌درنگ می‌کوشد خیرخواهی بریتانیا را جلب کند که شرط اساسی موجودیت ایران است. در عین حال سیدضیاء نمی‌خواست دولتش طرفدار انگلیس شناخته شود، بنابراین برای او بسیار اهمیت داشت که برای دوری از دشمنی دولت روسیه شوروی و جلوگیری از تضعیف منافع بین‌المللی بریتانیا، ویژگی انگلیسی‌مآبی دولت خود را تا جایی که ممکن باشد، پوشیده نگه دارد. سیدضیاء باید سه رکن گوناگون را راضی و خشنود می‌کرد. علاوه بر دولت بریتانیا و شوروی، این وظیفه دشوار را در پیش داشت تا هموطنانش را نیز قانع سازد که هدف او از لغو قرارداد ۱۹۱۹، آن است که با انگلستان هم مانند سایر دول دوست رفتار کند و دیگر مزیتی به آن کشور ندهد. این کار آسانی نبود، چون از طرفی همه او را آنگلوفیلی دوآتشه می‌شناختند و از طرف دیگر سابقه او نشان می‌داد که در عرض هفت سال گذشته تقریباً کورکورانه از هر اقدام بریتانیا در ایران پشتیبانی کرده است. دیری نپایید که سیدضیاء پرده از سیاست راستین خویش برداشت و شروع به استخدام مستشاران خارجی در جهت منافع بین‌المللی بریتانیا کرد و بدگمانی همگانی تأیید شد. در همان ماه اول صدارت او معلوم شد که قصد دارد اداره ارتش و امور مالی کشور را به بریتانیا بسپارد. روابطش با شوروی نیز به دشواری برخورد کرد، چراکه شوروی‌ها همچنان او را آلت دست انگلیسی‌ها می‌شمردند و به‌تدریج، زمینه برای برکناری او مهیا شد....» 
 
 سیدضیاء، مغز سیاسی کودتا
چه بخواهیم و چه نخواهیم بر پیشانی کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، مارک انگلیسی قرار گرفته است. گرچه هدف سیاسی این حرکت ایجاد یک دیکتاتوری خشن از سوی رضاخان بود، اما کودتا به یک مرکزیت سیاسی نیاز داشت که سید ضیاء‌الدین طباطبایی عهده‌دار آن شد. با این همه طباطبایی به لحاظ تظاهر فراوان به نزدیکی به انگلستان، پس از مدتی از صحنه دور و رضاخان یکه‌تاز میدان شد. محمدحسین نظری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این موضوع می‌نویسد:
«در تابستان سال ۱۲۹۹ شمسی، بلشویک‌ها که سه سال قبل از آن با براندازی حکومت تزاری قدرت را در روسیه به دست گرفته بودند، در تعقیب نیرو‌های مخالف و همچنین انگلیسی‌هایی که از این نیرو‌ها حمایت می‌کردند، بار دیگر وارد رشت و انزلی شدند و نیرو‌های انگلیسی مستقر در این دو منطقه را تار و مار کردند. این حادثه، ضربه سختی به روحیه نیرو‌های انگلیسی وارد کرد. به همین دلیل در مهرماه همان سال، دولت انگلستان یک ژنرال خود به نام آیرونساید را مأمور کرد تا ضمن ورود به تهران، نیرو‌های انگلیسی را سامان تازه‌ای ببخشد و یک حکومت قدرتمند طرفدار انگلستان را در تهران روی کار آورد. وظیفه این افسر انگلیسی این بود که با تقویت روحیه از دست رفته سربازان کشور متبوع خود، مانع از پیشروی مجدد روس‌ها شود و نگذارد آنان از ناحیه منجیل جلوتر بیایند. آیرونساید پس از انتصاب به این سمت، تلاش‌های خود را آغاز کرد و به دستور لرد کروزن وزیر خارجه وقت انگلستان و همراهی نورمن‌سفیر آن کشور در تهران، نقشه کودتای رضاخان را به اجرا درآورد. اولین کار آیرونساید و نورمن این بود که احمدشاه قاجار را وادار کردند تا فرمانده روسی نیرو‌های قزاق را برکنار کند و یک فرمانده ایرانی به جای او بگمارد. شاه سردار همایون را به فرماندهی نیرو‌های قزاق منصوب کرد و آیرونساید هم یکی از افسران خود به نام سرهنگ هنری اسمایت را به اداره امور نیرو‌های قزاق و سرپرستی امور مالی آن گماشت. آیرونساید در ۱۱ آبان ۱۲۹۹، به اردوگاه قزاق رفت و درباره افسران ایرانی تحقیقاتی به عمل آورد. او پس از بازدید نیرو‌های قزاق در ۲۴ دی ۱۲۹۹، برای وزارت خارجه کشورش نوشت من به دیدار قزاقان ایرانی رفتم و آنان را از نظر گذراندم، اسمایت سروسامانی به وضع‌شان داده است، مواجب این‌ها مرتباً پرداخت شده است و اکنون این افراد لباس و مسکن دارند، فرمانده کنونی قزاقان موجود حقیر و بی‌بو و خاصیتی است و روح و روان واقعی این گروه سرهنگ رضاخان است، یعنی همان مردی که قبلاً بسیار به او علاقه‌مند شده بودم. اسمایت می‌گوید مردی نیکوست و من به اسمایت گفته‌ام که به سردار همایون مرخصی بدهد تا به سرکشی املاک خود برود... با کنار زدن سردار همایون، رضاخان عملاً در مقام فرماندهی نیرو‌های قزاق قرار گرفت و روابطش با آیرونساید و اسمایت، روزبه‌روز نزدیک‌تر شد. انگلیسی‌ها که از مدت‌ها قبل در جست‌وجوی شخصی بودند که با به دست گرفتن قدرت منافع آن‌ها را کاملاً تأمین کند، چون فرد جامع‌الاطرافی را برای انجام کودتا پیدا نکردند، رضاخان را که فرمانده نیروی قزاق مستقر در قزوین بود، به‌عنوان بازوی نظامی و سید ضیاءالدین طباطبایی را به‌عنوان مغز سیاسی کودتا مناسب تشخیص دادند....»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار